Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-05@21:23:37 GMT

دست‌های پر/ چرا «پوست شیر» موفق شد؟

تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۱۰۵۸۳۳

دست‌های پر/ چرا «پوست شیر» موفق شد؟

خبرگزاری فارس-گروه هنر و رسانه: مروری بر دو فصل اول «پوست شیر» نشان می‌دهد که چنین موفقیتی به هیچ وجه اتفاقی نیست. به مناسبت پایان فصل دوم «پوست شیر»، نگاهی انداخته‌ایم به برخی از دلایلی که چنین جایگاهی به این مجموعه بخشیده‌اند.

*باورپذیری

مروری بر فیلم‌ها و مجموعه‌های پلیسی یک دهه اخیر، تغییر مسیری مثبت و امیدوارکننده را نشان می‌دهد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

تا پیش از آن، عموما با تصاویری کاملا مثبت و غیردراماتیک از نیروهای قانون روبه‌رو بودیم‌. پلیس‌ها افرادی بسیار پاکدست و پاکدل بودند که نه می‌لغزیدند و نه دچار تردید می‌شدند. اما در سال‌های اخیر شاهد پلیس‌هایی هستیم که بیش از گذشته قابل‌درک و قابل‌همدلی به‌نظر می‌رسند.

این ویژگی در «پوست شیر» هم به چشم می‌خورد. می‌توان تا این‌جا پیش رفت که «پوست شیر» در این زمینه از نمونه‌های قبلی هم فراتر می‌رود. محب مشکات (شهاب حسینی) پلیسی است که حل‌کردن یک معمای پیچیده برایش راحت‌تر از کنار آمدن با زخم روحی بزرگی است که زندگی شخصی‌اش را دگرگون کرده است.

گاه احساس می‌کنیم که شباهت محب و نعیم (هادی حجازی‌فر) بیش از چیزی است که در نگاه اول به‌نظر می‌رسد. به دلیل همین آشفتگی، محب در مواردی تصمیماتی می‌گیرد که انتظارش را از یک مامور قانون نداریم.

در عین حال، می‌توانیم او را به‌عنوان یک مامور باهوش و متعهد باور کنیم. بنابراین محب مشکات به یکی از قابل‌درک‌ترین پلیس‌های سال‌های اخیر آثار نمایشی کشور تبدیل شده است.

*تعادل میان شخصیت‌ها

یکی از مهم‌ترین نکات در داستان‌های پلیسی/ کارآگاهی، زاویه روایت است. طبقه‌بندی این قبیل آثار بستگی به این دارد که ماجرا دارد از دید کدام شخصیت روایت می‌شود‌.

در «پوست شیر» با دو شخصیت«نعیم» و «محب» روبه‌روییم که گرچه یک هدف را دنبال می‌کنند اما از راه‌های متضادی به‌دنبال رسیدن به این هدف می‌روند. تعادلی که سازندگان «پوست شیر» میان این دو شخصیت ایجاد کرده‌اند، یکی از دلایل موفقیت این مجموعه محسوب می‌شود.

شاید یک مقایسه در این میان بتواند مفید واقع شود. در قسمت‌های اول مجموعه «خون‌سرد»، تعادل مشابهی میان دو شخصیت (یک قاتل زنجیره‌ای و یک مامور پلیس) وجود داشت که به جذابیت کار کمک کرده بود‌‌ اما به‌تدریج کفه روایت به سمت قاتل زنجیره‌ای سنگین‌تر شد و تعادل عاطفی موجود در داستان به هم خورد. «پوست شیر» از چنین آفتی در امان مانده و همین، نقش مهمی در کیفیت فعلی این مجموعه ایفا کرده است.

*ترکیب ژانرها

تقسیم بار عاطفی داستان میان دو شخصیت متفاوت، باعث شده که جمشید محمودی و همکارانش بتوانند سویه پلیسی و جنبه ملودراماتیک داستان را همزمان پیش ببرند. این امر، نقش مهمی در جذب گروه‌های گسترده‌تری از تماشاگران دارد. یکی از دلایلی که «پوست شیر» به‌ندرت از نفس می‌افتد همین جابه‌جایی‌های ژانری است.

هر گاه که غلظت جنبه ملودراماتیک در حال افزایش است، به‌سراغ ماجرای پلیسی می‌رویم (و برعکس). بنابراین دست سازندگان «پوست شیر» آن‌قدر پر هست که تماشاگر هنگام تماشای این سریال احساس خستگی نکند.

*شخصیت‌های قابل‌درک

در روایت داستان‌های کارآگاهی، مرز میان همدلی یا عدم همدلی با فردی که به‌دنبال حل معما است بسیار باریک است. مخاطبان عموما دوست ندارند که زیاد از شخصیت‌‌ها جلو بیفتند و در عین حال، باهوش‌بودن بیش‌ازاندازه شخصیت‌ها هم آسیب‌زا است.

خوشبختانه «پوست شیر» از این جنبه هم اثر موفقی است چون شخصیت‌هایش نه آن‌قدر نابغه هستند که همدلی با آن‌ها سخت شود و نه آن‌قدر ساده که دم‌دستی‌ترین نشانه‌ها را هم پیدا نکنند.

شاید برخی از گره‌های کوچک کمی ساده و دم‌دستی باز شوند اما این امر مشکلی در راه همدلی با کاراکترهای اصلی ایجاد نمی‌کند.

*دست‌ودل‌بازی

این‌که جمشید محمودی در راه تحریک عواطف تماشاگران خست به‌خرج نداده نکته مهمی است. در سال‌های اخیر با آثار زیادی روبه‌رو بوده‌ایم که سازندگان‌شان انگار از احساسات‌گرایی می‌ترسیده‌اند.

گویی سردی و فاصله‌داشتن از شخصیت‌ها جنبه‌ای روشنفکرانه و عمیق به اثر می‌بخشد. با این وجود در «پوست شیر» با انبوه اسلوموشن‌ها و استفاده سخاوتمندانه از موسیقی متن (کار خوب بامداد افشار) روبه‌روییم.

البته استفاده از تصاویر آهسته در برخی از موارد حالتی افراطی پیدا کرده و از ایجاز دور می‌شود. با این وجود، در مجموع می‌توان چنین گفت که جمشید محمودی از قابلیت‌های احساسی موجود در داستان «پوست شیر» به‌شکل کم‌وبیش مناسبی برای تحریک عواطف مخاطبان نمایش خانگی استفاده کرده است.

*شخصیت‌های مکمل

یکی از مشکلات تکرارشونده بسیاری از آثار شبکه نمایش خانگی، کم‌توجهی به شخصیت‌های مکمل است. سازندگان این آثار تقریبا تمام توجه خود را معطوف دو یا سه شخصیت کلیدی کرده و از پردازش مناسب دیگر کاراکترها غافل می‌مانند.

اما «پوست شیر» چند شخصیت مکمل دارد که به‌طور مستقل می‌توانند توجه تماشاگر را به خود جلب کنند. «پوست شیر» پر از خرده‌داستان‌هایی است که نحوه وصل‌شدن آن‌ها به خط اصلی یکی از جذابیت‌های این سریال را تشکیل داده است.

با چنین ویژگی‌هایی، عجیب نیست که «پوست شیر» به یکی از موفق‌ترین مجموعه‌های یک سال اخیر شبکه نمایش خانگی تبدیل شده است.

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: پوست شیر شخصیت ها دو شخصیت پوست شیر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۱۰۵۸۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی

ایسنا/اصفهان نویسندۀ سفرنامۀ «در کلمات هم می‌شود سفر کرد» داستان‌نویس و فیلمسازی است که از زیبایی‌های اصفهان در روایت سفرش به این شهر در هنگامۀ پاییز می‌گوید، اما حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتی‌اش به نصف‌جهان را به یاد می‌آورَد.

آدم باید خیلی بی‌ذوق باشد که به اصفهان سفر کند، در دل طبیعت و باغات آن غرقه شود، میان معماری نابش از این سو به آن سو برود و تاریک‌روشنِ ادبیات و تاریخ این دیار را تجسم کند، اما شوری در وجودش هویدا نشود! در وجود این شهر شوریده همواره رازها و استعاره‌هایی پنهان بوده است که شاید با دیدگان به نظر نیایند، اما حس می‌شوند، سرها را پرشور و دل‌ها را حیران می‌کنند. آن‌هم نه به وقتی که شهر در بی‌نقص‌ترین روزگار خود به سر می‌برد، بلکه در همین زمانۀ ما که مسافران، زاینده‌رود را کم‌آب یا بی‌آب می‌بینند، بی‌غش‌ترین آثار معماری را زخمی و بی‌رمق در اسارت داربست‌ها دیدار می‌کنند و در خیابان‌ها یا کوچه‌های شهر هزاران چاله‌چوله‌ و نازیبندگی‌ خودنمایی می‌کند، باز هم دیدن اصفهان آدمی را به هیجان می‌آورد و هم‌زمان آرامشی دلنشین به او می‌بخشد.

نمونۀ آن را باید در سفرنامۀ نه‌چندان معروف اصغر عبداللّهی از اهالی قلم کم‌نظیر جنوب ایرانمان، یعنی آبادان گرم و صمیمی یافت. عبداللّهی در همین روزگار ما به اصفهان می‌آید و در خاطرات سفرش موسوم به «در کلمات هم می‌شود سفر کرد» پا به این شهر می‌گذارد. او نیز برخی کم‌وکاستی‌های شهر اصفهان به چشمش می‌آید و آزارش می‌دهد، اما از یادداشتش به نصف جهان معلوم است که خیالش به پرواز درآمده و اشتیاقی یافته که بازتابش در قلم او یافتنی است.

گل‌چینان گل‌چینان به سمت چهارباغ

اصغر عبداللّهی، داستان‌نویس و فیلم‌ساز، در این سفر که روایتش را به قلم می‌آورد، هنگامۀ پاییز است و از زیبایی‌های اصفهان در این موسم فراوان می‌گوید. اما او بارها به اصفهان پا گذاشته و چهار فصل آن را دیده است، و حتی در این سفر پاییزی نیز خاطرۀ شیرین سفرهای اردیبهشتی‌اش به نصف جهان را در یاد دارد و می‌گوید:

«اصفهان شهری نیست که در یک نظر و یک سفر کشف شود. اگر به‌دلخواه مسافر اصفهانی، اردیبهشت هم ماه خوبی است برای نظربازی با شهری که پُر از تکه‌های کوچک نقاشی‌های لاجوردی و فیروزه‌ای است. هم آفتاب دارد، هم نم‌نم باران و نرمه‌بادی که از روی میوه‌های خوش‌طعم درختان کویری گذر کرده است.»

عبداللّهی از نویسندگان قدر و آگاه به ادبیات، تاریخ و فرهنگ ایران‌زمین است. همین مسئله نیز بر منحصربه‌فردشدن داستان سفرش به اصفهان تأثیری مهم گذاشته است. او سفرنامه‌ای دارد که مثل اصفهان جان و روحی در آن می‌توان یافت. عبداللّهی در این گزارش سفرش به زیبایی از قدرت خیال و تخیل نویسندگی خود بهره می‌برد و غالباً در دیدار با جای‌جای شهر به یاد اثری مکتوب در ادبیات یا تاریخ می‌افتد و به زیبایی با اصفهان کنونی پیوند می‌دهد که شاید از پس خاطر و نوشتار هرکسی بر نیاید.

این داستان‌نویس در همان ابتدای کار از خواننده‌اش می‌خواهد که پیش از هر جاذبه‌ای به دیدار چهارباغ برود: «سلانه‌سلانه یا به قول قجرها گل‌چینان گل‌چینان برو به به سمت چهارباغ» وقتی به چهارباغ می‌رسد، هم‌زمان با دیدن این خیابان شگفت‌انگیز یادش به داستان‌نویسان نامدار اصفهان می‌افتد. و می‌گوید در چهارباغ باید با داستان‌نویس اصفهانی، علی خدایی، قدم زد.

فقط خدایی نیست. این آبادانی وقتی در اصفهان درختان و گل‌ها را در جای‌جای شهر می‌بیند و وقتی آواز پرندگان چون آهنگی دلنواز به دلش می‌نشیند، یاد نویسندۀ فرانسوی، آندره مالرو می‌افتد؛ رمان‌نویسی که رُستنی‌های نصف جهان سرمتش و به‌گفتۀ عبداللّهی در گوشه‌ای از خاطراتش چنین به آن‌ها اشاره می‌کند: «گل ابریشم سرخ و گل‌های کاغذی افشان و سه گل ارغوانی بر یک درخت انار در حیاطی [...].»

 بعد به یادمان می‌آورد که مالرو، مالرویی که تمام دنیا را زیرپا گذاشته بود، حساب سه شهر اصفهان و ونیز و فلورانس را از همۀ دنیا جدا می‌کرد، چون هیچ شهر دیگری به پای زیبایی و شکوه و شیدایی این سه نمی‌رسد. گشت‌وگذار در اصفهان، نویسندگان یا کتاب‌های ادبی بسیار دیگری را به خاطرش می‌رود. «صادق‌ممقلی؛ شرلوک هلمس ایران یا داروغۀ اصفهان» اثر کاظم مستعان‌السلطان و «ده قزلباش» اثر حسین مسرور سخنیار اصفهانی از آن جمله‌اند.

آدم‌هایی دیدم که دیگر زنده نیستند

عبداللّهی با قدم‌زدن و گشتن در اصفهان به‌جز ادبیات، تاریخ را هم پوینده و جاندار در برابر دیدگانش می‌بیند. وقتی در عمارت چهلستون است، ظل‌السطان، شازده قجری و حاکم اصفهان را می‌بیند که چطور دست‌به‌کمر دستور می‌دهد تا آدم‌هایش نقاشی‌های این بنای باشکوه را و گچ‌بری‌های ظریفش را با هرچه که به دستشان می‌آید، تخریب کنند.

بعد در غیاب این شازده قجری پا به اندرونی معروفش می‌گذارد! همان جا که حالا موزۀ هنرهای تزئینی و معاصر شهرمان شده است و تاریخ خودش را دارد، همان جا که قرن‌های درازی به رکیب‌خانه شهره بود. در اندورنی، عبداللّهی ویلفرد اسپاروی اهل انگلستان، معلم سرخانۀ بچه‌های ظل‌السطان را می‌بیند. او در دل این موزه، همان لحظه‌ای از تاریخ اصفهان را به چشم  می‌بیند که اسپاروی با خانوادۀ ظل‌السطان به‌صورت گروهی نمایشنامۀ «توفان» شکسپیر را اجرا می‌کنند، گویی که خیلی از این نمایش نمی‌گذرد و دیوارهای عمارت هنوز آن را به یاد دارند. بعد فرزندان حاکم اصفهان یا نوه‌های ناصرالدین‌شاه دور هم با معلمشان داستانی از ادگار آلن پو می‌خوانند.

 و همۀ این‌ها را عبداللّهی می‌بیند! درگذشتگان بسیاری در یادش جان می‌گیرند. حتی ناصرخسرو و شاردن و گوبینو و ده‌ها نفر دیگر را می‌بیند که هنوز ردشان در اصفهان پیدا می‌شود؛ همان‌طور که در دل هر بنای تاریخی و کوچه و خیابان و منظرۀ شهر آیندۀ این دیار را هم به تماشا می‌نشیند.

او این آینده را در عکس‌ها می‌بیند، مثلاً جایی که از دانشجویان دانشکدۀ هنر اصفهان می‌نویسد: «برو به عمارت پُرنقش و نگار و به سقف نگاه کن و به یاد بیاور که تصویری از تو در تعداد زیادی از این عکس‌های دانشجویان احتمالاً دانشکدۀ معماری حالیه که در غیبت شازده در عمارت توحیدخانه مستقر هستند خواهد بود. آن‌ها تو را به یاد نمی‌آورند، تو هم آن‌ها را فراموش خواهی کرد اما در این عکس‌های دیجیتال باقی خواهی ماند.»

بعد در جایی دیگر دوباره از عکاسی مردم اصفهان و مسافرانش و از عکس‌هایی که عمرشان بیش‌تر از آدم‌هاست برایمان تعریف می‌کند؛ همان عکس‌هایی که وقتی عبداللّهی به آن‌ها خیره می‌شود، احساساتش را درباره‌شان این‌گونه نشان می‌دهد: «آدم‌هایی دیدم که دیگر زنده نیستند. و غم ملایم خودخواسته‌ای در من مِهِ‌ متراکم می‌شود.»

مرجع:

عبداللّهی، اصغر (۱۴۰۰)، «در کلمات هم می‌شود سفر کرد»، تهران: چشمه.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • شیرین مثل «شکرستان»/ پویانمایی که ۱۸ ساله شد
  • نظربازی با اصفهانِ اردیبهشتی
  • سخنی در باب محتوای «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی/ تحریف تاریخ به شیک ترین شکل ممکن
  • یادآوری خاطرات با نسخه بدنساز داستان اسباب بازی ها(عکس)
  • اصول درمانی طب سنتی برای زیبایی پوست
  • چهره‌هایی که نمی‌دانستید صداپیشگی هم کرده اند
  • پلنگ صورتی عضله‌ای: این شخصیت دیگر خنده دار نیست! (عکس)
  • ۲۰ فیلم ترسناک که بر اساس داستان واقعی ساخته شدند
  • آیا جان توافق ایران و عربستان با ابتکار چین در خطر است؟/ پکن از ترس تحریم های ثانویه فروش نفت از تهران را کاهش خواهد داد/ دیپلماسی تلفنی چین میان ایران و آمریکا موفق بود
  • سرخ‌پوست‌ها در بازی پرسپولیس! + عکس